جدول جو
جدول جو

معنی جا بیشتن - جستجوی لغت در جدول جو

جا بیشتن
پهن کردن رختخواب جا انداختن استخوان در رفته
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از جا داشتن
تصویر جا داشتن
جادار بودن، گنجایش داشتن، وسعت داشتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جا داشتن
تصویر جا داشتن
((تَ))
گنجایش داشتن، ظرفیت داشتن، نگاهبان ساختن، سزاوار بودن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جا داشتن
تصویر جا داشتن
امکان داشتن
فرهنگ واژه فارسی سره
جا گذاشتن، فراموش کردن، بار گذاشتن غذا، مازاد، پول مازاد.، مبالعه در بیان مطلب یا پیام، لاف و گزاف در بیان رویدادها
فرهنگ گویش مازندرانی
پهن کردن بستر
فرهنگ گویش مازندرانی
به بازی گرفتن
فرهنگ گویش مازندرانی
به حساب آوردن، پذیرفتن
فرهنگ گویش مازندرانی
گام نهادن
فرهنگ گویش مازندرانی
اندازه شدن و جای گرفتن در چیزیجا گرفتنجا شدن
فرهنگ گویش مازندرانی
انکار کردن، منکر شدن تعمدی، خواستن
فرهنگ گویش مازندرانی
جا انداختن استخوان ضرب دیده و شکسته، پهن کردن رخت خواب
فرهنگ گویش مازندرانی
برای کسی جا در نظر گرفتن، جا شدن
فرهنگ گویش مازندرانی
حان ستاندن، توان و قدرت به دست آوردن
فرهنگ گویش مازندرانی
آغاز، آغاز و شروع دوباره ی کاری، طرح چیستان، برقرار شدن
فرهنگ گویش مازندرانی
بار گذاشتن دیگ برای پختن غذا
فرهنگ گویش مازندرانی
جا گذاشتن
فرهنگ گویش مازندرانی